خاطره روز تولد
توي اين پست ميخوام خاطره روزي كه قدمهاي قشنگت رو توي اين دنيا گذاشتي تعريف كنم ... شب قبل مامان و ماماني رفتن كاراي فردا رو واسه زايمان انجام بدن ..شب هم مامان الهه خونه ما بود .كلي همه ذوق داشتيم . كلي عكس و فيلم از ماماني الهه گرفتيم كه يادگاري بشه ...من باورم نميشد كه فردا قراره به آرزوم برسم و بچه الهه رو توي بغلم بگيرم ...از يه طرف استرس داشتم و از طرفي هم خيلي خوشخال بودم ..خلاصه وسايلي كه لازم بود رو برات توي ساك مخصوصت گذاشتيم .من كه مرتب قربون صدقه ت ميرفتم . فردا صبح مامان و بابا و ماماني ساعت 7 صبح رفتن بيمارستان منم مجبور بودم سر كارم رو برم .ساعت فكر كنم هشت و خرده اي بود كه زنگ زدم ب...
نویسنده :
خاله مهديه
1:53